مرد فقیر
مرد فقیر
مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا
به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را
به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و مرد آنرا به یکى
از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید...
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند !
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت :
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من
مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما که ترازویی نداریم.
ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را
به عنوان وزنه قرار میدادیم.
یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!!!
سخن روز : چنان باش كه بتوانی به هر كس بگویی مثل من رفتار كن !