دوســـتـــی شاعر و فرشـــــــتـــــه

سلام دوستان و یاران عزیزم این شاید آخرین پستم در این سال باشد امیدوارم همه دوستان

از مطالب ما خوششان اومده باشه و برای همتون آرزوی موفقیت دارم و پیشاپیش سال جدید روبه همه تبریک میگم انشاالله سال پربرکتی داشته باشین .

دوســـتـــی شاعر و فرشـــــــتـــــه



شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به

شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته .

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد

و دهانش مزه عشق گرفت ...

خدا گفت: دیگر تمام شد! دیگرزندگی برای هر دوتان

دشـوار می شود.

زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود ،

زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه

مـزه عـشق را  بچشد، آسمـان برایش تنـگ ... 

فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را

نشانش بدهـد و...

شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس

کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند .

شـب کـه هر دو به خانه برگشتند ، روی بال های فرشته

قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر...

فرشته پیش شاعر آمد و گفت : می خواهم عاشق شوم . 

شاعر گفت : نه!  تو فرشته ای و عشق کار تو نیست .

فرشته اصرار کرد واصرار کرد ...

شاعر گفت : اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و

اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند .

آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای ؟

اما فرشته باز هم پافشاری کرد  آن قـدر که شاعر

به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد...

فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد .

اما پرهایش ریخت و پشیمان شد!!!

آ ن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش

 من به خودم ظلم کرده ام . عصیان کردم و عاشق شدم

وپشیمانم، آ یا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی ؟ 

خداوند فرمود :  پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی !

پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان می کند

و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود !

و آ ن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد ...

فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است

در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط ! 

فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت  اما او باور نکرد.

آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن

فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست...!

**************************************

 

سخن روز : همه دوست دارند به بهشت بروند,

اما كسي دوست ندارد بميرد .

بهشت رفتن جرأت مردن ميخواهد.

داستان الماس وجود

داستان الماس وجود



کشاورزي افريقايي در مزرعه اش زندگي خوب و خوشي را با همسر و فرزندانش داشت.

يک روز شنيد که در بخشي از افريقا معادن الماسي کشف شده اند و

مردمي که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتي افسانه اي دست يافته اند.

او که از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود ، تصميم گرفت براي کشف معدني الماس

به آنجا برود. بنابر اين زن و فرزندانش را به دوستي سپرد و مزرعه اش

را فروخت و عازم سفر شد.

او به مدت ده سال افريقا را زير پا مي گذارد و عاقبت به دنبال بي پولي ،

تنهايي و ياس و نوميدي خود را در اقيانوس غرق مي کند.

اما زارع جديدي که مزرعه را خريده بود ، روزي در کنار رودخانه اي که

از وسط مزرعه مي گذشت ، چشمش به تکه سنگي افتاد که درخشش عجيبي داشت .

او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازي برد .

مرد جواهر ساز با ديدن سنگ گفت که آن سنگ الماسي است که نمي توان

قيمتي بر آن نهاد.مرد زارع به محلي که سنگ را پيدا کرده بود رفت و

متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهاي الماسي است که براي درخشيدن

نياز به تراش و صيقل داشتند.

مرد زارع پيشين بدون آنکه زير پاي خود را نگاه کند ، براي کشف الماس تمام افريقا

را زير پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدني از الماس زندگي مي کرد !

در وجود هر يک از ما معدني از الماس وجود دارد که نياز به صيقل دارد ؛

معمولا آنچه که مي خواهيم ، هر آنچه آرزوي رسيدن به آن را داريم و

بالاخره تحقق همه ي آرزوهايمان در اطرافمان قرار دارد ،

اما افسوس که متوجه ي آن نمي شويم.

سخن روز :در حالي که مي بايست


آستين ها را بالا زد و با برنامه ريزي و تلاش


و کوشش صحيح الماس


وجوديمان را جلا ببخشيم.

در اوج قدرت انسان باش!!!

در اوج قدرت انسان باش!!!



جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی

برای زندگی نیک خواست...

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و

گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !

عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند :

شیشه اما در آینه لایه ی نازکی از نقره

در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی

جز شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند

و به آن ها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود،

تنها خودش را می بیند

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی

و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،

تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری...


*********************************************************

 

سخن روز : اگر می‌بینی کسی

به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در

لبان فرو بستهء خود جستجو کن. دیل کارنگی


چیزهای ساده را دست کم نگیرم؟

چیزهای ساده را دست کم نگیرم؟


از یک گروه از دانش آموزان خواستند اسامی عجایب

هفتگانه را بنویسند...

علی رغم اختلاف نظر ها، اکثرا اینها را جزو عجایب

هفت گانه نام بردند:


اهرام مصر

تاج محل

 دره بزرگ (به نام گراند کانیون در امریکا(

کانال پاناما

کلیسای پطرس مقدس

دیوار بزرگ چین

آبشار نیاگارا

آموزگار هنگام جمع کردن نوشته های دانش آموزان،

متوجه شد که یکی از آنها هنوز کارش را تمام نکرده است.

از دخترک پرسید که آیا مشکلی دارد...

دختر جواب داد : بله کمی مشکل دارم، چون تعداد

شگفتی ها خیلی زیاد است و نمیدانم کدام را بنویسم!...

آموزگار گفت: آنهایی را که نوشته ای نام ببر شاید

ما هم بتوانیم کمک کنیم...

دخترک با تردید چنین خواند:

به نظر من عجایب هفت گانه دنیا عبارتند از:

دیدن

شنیدن

لمس کردن

چشیدن

احساس کردن

خندیدن

دوست داشتن


اتاق در چنان سکوتی فرو رفت که حتی صدای زمین

افتادن سنجاق شنیده می شد...!


آن چیزهایی که به نظرمان ساده و معمولی میرسند،

آنها را نادیده و دست کم میگیریم،

حقیقا شگفت انگیزند...با ملایمت به یادمان می آورند

که با ارزش ترین چیزهای زندگی ساخته دست

انسان نیستند و آنها را نمیتوان خرید ،

آن قدر خود را مشغول نکنید که

بی توجه از کنارشان بگذرید...


******************************

 

سخن روز : بر روی زمین چیزی بزرگتر

از انسان نیست و درانسان چیزی

بزرگتر از فکر او. همیلتون