سبد نان

سبد نان




حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را

پر از نان کرد،  آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار

دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت

و به مردم گفت: 

این سبد نان را هدیه میدهم به مردم این دهکده،

فقط در صف بایستید و هر کدام یک عدد بردارید، به اندازه

تعداد اهالی، نان در این سبد است و به همه  می‌رسد...

مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت

سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد نان برداشتند.

پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد.

اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و

نوبتش را به نفر بعدی داد.

به این ترتیب هر کسی یک نان برمی‌داشت و پی کار

خود می‌رفت.

مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت:

نوبت من که رسید دو تا نان برمی‌دارم و فرار می‌کنم ،

در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد !!!

او چنین کرد و دو نان برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد.

سرانجام وقتی همه سهمشان را گرفتند و رفتند،

پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و

بر دوش خود گذاشت و گفت:

من از همان اول نان نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار

بیشتر از همه نان ها دارد.

این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد...

خیلی‌ها دلشان به نان خوش است و از این غافلند که آنچه

گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است

که این نان ها در آن جمع شده‌اند.

خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند

و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی

غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و

به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز

لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد.

خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند

سعی دارند تک‌ خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه

ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند.

آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت،

آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که

نان ها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم

به مراتب بیشتر از چند نان اضافه است...

 


سخن روز : ممكن است اگر دستتان را به طرف

ستاره ها دراز كنيد، آنها را به چنگ نياوريد،

اما مطمئناً دست شما از خاك هم پر نخواهد شد...

مردی که در مترو ویولن نواخت !

مردی که در مترو ویولن نواخت !


یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن،

در حال نواختن ویولن بود. او در مدت
۴۵ دقیقه، شش قطعه از باخ را نواخت

در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند که بیشتر آنها در حال

رفتن به سر کارشان بودند. کمی به عکس العملهای آنها دقت کنید
:
 

 

یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد و سرعت


حرکتش را کم کرد. چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.

چند دقیقه بعد ویولنیست، اولین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را

در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.

 
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و کمی به او گوش داد، بعد به ساعتش نگاه کرد و رفت.

پسربچه سه‌ساله‌ای ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و

او را همراه برد
پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه

می‌کرد و ویولنیست را می دید.

چند بچه دیگر هم رفتار مشابهی کردند اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها

را مجبور می کردند که نایستند و سریع با آنها بروند
.

بعد از 45 دقیقه که نوازنده بدون ‌توقف می‌نواخت تنها شش نفر مدت

کوتاهی ایستادند و گوش کردند؛ بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود

بدون توقف ادامه دادند در مجموع
۳۲ دلار هم برای ویلنیست جمع شد.

مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد، اما هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.

هیچ کس این نوازنده را نشناخت و متوجه نشد که او «جاشوآ بل» یکی از

بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا است او آنروز در آن ایستگاه مترو یکی از بهترین

و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی که تا به حال نوشته شده را با ویولن‌اش

که
۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود.

اما هیچکس متوجه نشد تنها دو روز قبل همین هنرمند یعنی جاشوآ بل در

بوستون امریکا کنسترتی داشت که قیمت بلیط ورودی‌اش
۱۰۰ دلار بود.

این یک داستان واقعی است. واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی

با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم
، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به

صورت ناشناس
در ایستگاه مترو بنوازد
تا معلوم شود:

 در یک محیط معمولی و در یک زمان نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟

 
آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟

آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را در یک شرایط غیرمنتظره، کشف کنیم؟

 
سخن روز:
 
 
وقتی ما متوجه نواختن یکی ازبهترین موسیقی‌های نوشته شده دنیا توسط

یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا با یکی ازبهترین سازهای دنیا نمی شویم.

پس حتما چیزهای خوب و زیبای دیگری هم در زندگی‌مان وجود دارد که از درک

آنها غفلت می‌کنیم.