چگونگی بروز بحران‎

چگونگی بروز بحران‎ 


 مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسند كه :

آیا زمستان سختی در پیش است؟ رییس جوان قبیله که هیچ

تجربه ای در این زمینه نداشت جواب میدهد : ممكن است ،

 براي احتياط هیزم تهیه کنید ! بعد رییس جوان به سازمان

 هواشناسی کشور زنگ میزند و مي پرسد كه :

 آیا امسال زمستان سردی در پیش است؟! پاسخ میشنود :

اینطور به نظر می آید !

پس رییس جوان به مردان قبیله دستور میدهد که بیشتر هیزم جمع کنند...

 و برای اینکه مطمئن بشود بار دیگر به سازمان هواشناسی زنگ میزند:
 
شما نظر قبلیتان را تایید می کنید؟ پاسخ میشنود:

بله !صد در صد !!!

رییس جوان به همه افراد قبیله دستور میدهد که تمام توانشون

را برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند...

سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزند :

آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیش است؟! پاسخ :

 بگذارید اینطوری بگویم : سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!

 رییس جوان با تعجب میپرسد: و شما از کجا می دانید و

اینقدر مطمئن هستید؟! پاسخ میشنود:

 چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارند هیزم جمع می کنند!!!

 نتيجه : خیلی وقتها خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم...

 سخن روز : هرگز شكست نخوردن، موفقيت نيست.

موفقيت واقعي اين است كه پس از زمين

خوردن دوباره به روي پاي خود بلند شويد.

گل شمعدانی بهتره یا گل رز؟؟؟

گل شمعدانی بهتره یا گل رز؟؟؟


یک آقایی توی میل فرو رفته بود و به یکی از مجلات

مُدی که زنها همیشه می خرند نگاه می کرد.

چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.

همسرش داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه

اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را

می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد.

از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبش پیدا شد ،

از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده اش گرفته بود...

همسرش آنچنان سریع برگشت و نگاهش کرد که

فرصت نکرد لبخندش را جمع و جور کنه.

گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی شوهرش ایستاد

و گفت: نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای

تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.

من عاشق عطر و بوی رز هستم.

جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت.

گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند،

اما می دانی تفاوتشان چیست؟

بعد، بدون این که منتظر پاسخش باشد اشاره ای

به خاک گلدان کرد و گفت:

اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.

رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده

می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک

دارند و به این زودی ها از بین نمی روند.

سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.

چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و

کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.

کنارش رفت و گونه اش را بوسید.

این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه

یک گل شمعدانی زدش.



سخن روز : زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی

است ، هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید ،

زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند . . .

بهترین دوران زندگی

بهترین دوران زندگی



پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز ديگر وارد سي سالگي مي‌شدم.

وارد شدن به دهه‌اي جديد از زندگيم نگران کننده بود،

چون مي‌ترسيدم که بهترين سال‌هاي زندگيم را پشت سر

گذاشته‌ام. عادت جاري و روزانه من اين بود که

هميشه قبل از رفتن به سرکار،

براي تمرين به يک ورزشگاه مي‌رفتم...

من هر روز صبح دوستم نيکولاس را در ورزشگاه مي‌ديدم.

او هفتاد و نه سال داشت و پاک از ريخت افتاده بود...!

آن روز که با او احوالپرسي مي‌کردم، از حال و هوايم فهميد که

سرزندگي و شادابي هر روز را ندارم و به همين خاطر،

علت امر را جويا شد ؟

به او گفتم که از وارد شدن به سن سي سالگي احساس

نگراني مي‌کنم و با خود فکر مي‌کردم که وقتي به سن و سال

نيکولاس برسم، به زندگي گذشته‌ام چگونه نگاه خواهم کرد،

به همين خاطر از نيکولاس پرسيدم : ببينم، بهترين دوران

زندگي شما چه موقعي بود؟

نيکولاس بدون هيچ ترديدي پاسخ داد: جو، دوست عزيز، پاسخ

فيلسوفانه من به سوال فيلسوفانه شما اين است:

- وقتي که کودکي بيش نبودم و در اتريش تحت مراقبت کامل

و زير سايه پدر و مادرم زندگي مي‌کردم،

آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- وقتي که به مدرسه مي‌رفتم و چيزهايي ياد مي‌گرفتم که

الان مي‌دانم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- وقتي که براي نخستين بار صاحب شغلي شدم و مسئوليت

قبول کردم و به خاطر کار و کوششم حقوقي دريافت کردم،

آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- وقتي که با همسرم آشنا و عاشقش شدم،

آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- جنگ دوم جهاني شروع شد، من و همسرم براي نجات

جانمان مجبور به ترک وطن شديم. موقعي که با هم صحيح

و سالم، روي عرشه کشتي نشسته، عازم امريکاي

شمالي شديم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- موقعي که به کانادا آمديم و صاحب اولاد شديم،

آن زمان بهترين دوران زندگي من بود...

- موقعي که پدري جوان بودم و بچه‌هايم جلوي چشمانم بزرگ

مي‌شدند، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود...

- و حالا، جو، دوست عزيزم، من هفتاد و نه سال دارم. صحيح

و سالم هستم، احساس نشاط مي‌کنم و زنم را به

اندازه‌اي که روز اول ديده بودمش، دوست دارم،

و اين بهترين دوران زندگي من است.

هيچ چيز ارزشمند‌تر از همين امروز نيست...


سخن روز : ذهن شما مثل يك جريب زمين است؛

مراقب آن باشيد؛ كار سخت به زراعت مي ماند،

مطالعه خوب شبيه كود است و نظم و ترتيب

در حكم داروي ضد آفات..