کسب تجربه
کسب تجربه
چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب
بپرد نشد كه نشد...!
او ميدانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله
گوسفند و بز به دنبال آن همان...
عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون بز نتواند
از آن بگذرد ...
نه چوبي كه بر تن و بدنش میزد سودي بخشيد و نه فريادهاي
چوپان بخت برگشته.
پيرمرد دنيا ديدهاي از آن جا ميگذشت وقتي ماجرا را ديد پيش
آمد و گفت من چاره كار را ميدانم.
آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را
گل آلود كرد.
بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او
تمام گله پريد.
چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان ميديد
گفت :تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب ميديد حاضر نبود پا
روي خويش بگذارد ، آب را
كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.
و من فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش
نميگذارد و خود را نميشكند چه رسد به انسان كه بتي
ساخته است از خويش و گاهي آن را ميپرستد ...
سخن روز : تجربه بهترین درس است هر چند حق التدریس آن
گران باشد . (کارلایل)