کار معقول یک نجار
کار معقول یک نجار
نجار، یک روز
کاری دیگر را هم به پایان برد ... آخر
هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف
نوشیدنی به خانه اش دعوت
کند.
موقعی که نجار
و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ،
نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه
ایستاد
وبعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت !
چهره اش بی
درنگ تغییر کرد و خندان وارد خانه شد،
همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ،
برای
فرزندانش قصه گفت و بعد با دوستش به
ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند ...
از
آنجا می توانستند درخت را ببینند ، دوستش
دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و
دلیل رفتار
نجار را پرسید.نجار گفت :
آه این درخت مشکلات من است ! موقع کار ،
مشکلات
فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است
و ربطی به همسر و فرزندانم
ندارد !
وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های
آن درخت می آویزم و روز بعد ، وقتی می خواهم
سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی
شاخه بر می دارم .
جالب این است
که وقتی صبح به سراغ درخت می روم
تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات
،
دیگر
آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند !!!
سخن روز : مردی که اشتباه نکند، ارزش
کارهای بزرگ را نخواهد داشت. ادوارد فیلیپس