تمام ناتمام من
اگر عاشق شدن یک گناه است دله عاشق شکستن صد گناه است
عشق خوشبختییه اگه بهش برسی
اگه نرسی چی؟
خدایا چرا ما باید دیگرون رو ببخشیم ولی دیگرون بخششی تو کارشون نیست
یکی از جوونهای ایرانی که برای ادامه تحصیل به انگلیس سفر کرده بود.بعد از چند وقت تحصیل با
یکی از دخترهای همون جا اشنا می شه اونقدر به اون دل می بنده که می دونه نمی تونه بدون اون
زندگی کنه البته در ابتدا مشکل پسر جوون دین اون دختر بود ولی با بیان این مشکل که تا مسئله
دین هر دو حل نشه نمی تونیم با هم دیگه باشیم با بر طرف شدن این مشکل پسر مشکل دیگه ای
سرراهش نمی بینه واسه همین همه قول و قرارها روواسه پایان تحصیل وبرگشتن به ایران میذاره .
پسر و دختر جوان با دلی پر از امیدبه ایران بر می گردن فصل زمستون بود وکوچه ها و خیابونها پر
از برف.
پسر با نگاهی معصومانه به دخترک میگه که همین جا بایست تا به خانواده ام اطلاع بدم و برگردم
دخترک هم قبول می کنه وقتی پسر وارد خونه میشه با استقبال گرم خانواده مواجه می شه.
ولی به محض شنیدن صحبت های پسر :مادرش با اون مخالفت می کنه مادرش میگه اگه می خوای
بری دنبال اون دختر دیگه نمی بخشمت .
حالا اون باید انتخاب می کرد بین مادرش و دختری که از کشوری دور با هزار امید با خود اورده بود
پسر جوان بعد از سه روز فکر کردن و کلنجار رفتن با خود تصمیم میگیره بره دنبال دختره .
ولی دیگه دیر شده بود چون پسره با رسیدن به جایی که دختره رو رها کرده بود .
چیزی دید که باعث ناراحتی بیش از حد اون شد.